قهوه و سیگار

قهوه وسیگار به گفتار درباره ی مکاتب ومشاهیر ادبیات وهنر می پردازد

قهوه و سیگار

قهوه وسیگار به گفتار درباره ی مکاتب ومشاهیر ادبیات وهنر می پردازد

شارل بودلر وگلهای شر

                                    

     مردم زندگی می کنند برای آنکه زندگی کنند، و ما افسوس! زندگی می کنیم برای دانستن...روان خود را می کاویم، چون دیوانگانی که می کوشند تا دیوانگی خود را دریابند و هر چه بیشتر در این مقصود پای می فشارند جنون آنان افزونتر می گردد....

 

کلام اول 

     راستش هیچ وقت فکر نمی کردم که این وبلاگ چنین روزهایی را تجربه کند. هدفم از راه اندازی این وبلاگ، همان طور که از مضمون قطعه ی معرفی آن برمی آید، این بود که مفری برای گریز از روزمرگی ها ایجاد کنم. همین و بس. شاید برای همین است که اکنون در اوج خوشحالی این مقدمه را می نویسم. رخدادهای غیرمنتظره ای در این مدت ده ماهه رخ داده است؛ یکی از آنها یافتن دوستان جدیدی بود که لینک وبلاگ های بعضی از آنها را در بخش پیوندها می بینید. یکی دیگر این بود که می دیدم نوشته هایم،‌ که به علت بافت محیط وبلاگ و همچنین ذیق وقت همیشه کوتاه بوده اند، فیدبک دارند و دوستانم، چه آنهایی که از نزدیک می شناسمشان و چه آنهایی که هیچ گاه ندیده امشان، درباره مطالب نظر می دهند و با بحث همگام می شوند یا حتی تاخیرهایم در به روز کردن وبلاگ را گوشزد می کنند و جویای حال می شوند. اما اتفاقی که اکنون به بهانه اش این مقدمه را می نویسم، رویدادی است فرخنده که این وبلاگ برای اولین بار آن را تجربه می کند.

     مجموعه ای را که از نظر خواهید گذراند، سیری در زندگی، آثار و اندیشه های یکی از بزرگترین نام های ادبیات جهان یعنی شارل بودلر است. این مجموعه را دوست گرامی و نادیده ام،‌ خانم سوفیا مسافر، گردآوری کرده اند و باعث افتخار است که اجازه داده اند مطلب جانانه اشان برای اولین بار در این وبلاگ منتشر شود.  به غیر از بخشی که از مقدمه ی کتاب ملال پاریس و گلهای بدی ترجمه ی محمدعلی اسلامی ندوشن نقل شده است، باقی مطالب را ایشان ترجمه کرده اند. ضمن تشکر از ایشان، امیدوارم که در آینده باز هم گنجینه هایی از ادبیات فرانسه را برای برایمان به ارمغان بیاورند. آماده ی شنیدن هرگونه نقد و نظری از سوی شما خواننده های گرامی هستیم.   

کلام آخر

مجموعه را با دو شعر آغاز می کنیم چون معتقدم همیشه حرف اول را اثر هنرمند می زند. ج. ر.  

       

                                                    دو شعر از شارل بودلر

                                           برگرفته از مجموعه ی گل های شر
 
اندوه ماه

امشب ماه چه کاهلانه رویا می بافد
همچون زیبارویی غنوده بر بالش های بسیار
که پیش از خواب، با دستی لطیف و بی
خیال
پیچ و خم سینه اش را نوازش می کند.

ماه محتضر تن می سپارد به بیهوشی طولانی
بر پشت پرتلالوء امواج بی رمق
و چشمانش را می گرداند بر
مناظر سفید
که در
افق نیلگون بالا می آیند، به مانند فصل شکفتن

و آن هنگام که در این کره خاکی، در بطالت طولانی اش
هر
ازگاه، ماه مخفیانه قطره اشکی فرو می ریزد،
شاعری شیدا، دشمن خواب
،

از گودی کف دستش برمی گیرد این اشک رنگ پریده را
با بازتاب رنگین کمانی اش
چون قطعه ای عقیق سلیمانی
و دور از چشم آفتاب، آن را در قلبش می گذارد.

 

ترجمه: سوفیا مسافر 

 

                                     

                                              

 

Tristesses de la lune

Ce soir, la lune rêve avec plus de paresse;
Ainsi qu'une beauté, sur de nombreux coussins,
Qui d'une main distraite et légère caresse
Avant de s'endormir le contour de ses seins,

Sur le dos satiné des molles avalanches,
Mourante, elle se livre aux longues pâmoisons,
Et promène ses yeux sur les visions blanches
Qui montent dans l'azur comme des floraisons.

Quand parfois sur ce globe, en sa langueur oisive,
Elle laisse filer une larme furtive,
Un poète pieux, ennemi du sommeil,

Dans le creux de sa main prend cette larme pâle,
Aux reflets irisés comme un fragment d'opale,
Et la met dans son coeur loin des yeux du soleil.

 چهار ترجمه ی انگلیسی از این شعر

  

عدم ازلی
 
« بگویید، از کجا به سراغ تان می آید این غم غریب
بالارونده، همچون دریا از صخره
ی تیره و برهنه؟»
آن هنگام که قلب مان همچون خوشه ی انگور فشرده شد
دریافت که زیستن درد است. رازی آشکار بر همه کس.

رنجی بس ساده و نه اسرارآمیز
و همچون شادی تان آشکار بر همه کس.
پس رها کنید پرسش را ، ای زیبای کنجکاو!
و ساکت شوید! هر چقدر صدای تان دلنشین باشد

ساکت شوید، ای غافل! ای روان همواره مسرور!
ای دهان گشوده به خنده کودکانه! که بسی بیش از زندگی،
مرگ است که ما را همواره با رشته هایی لطیف در چنگ می گیرد.

پس رها کنید، رهاکنید قلب ام را تا با فریب
ی سرمست شود
غوطه ور شود در چشمان زیبا
ی تان همچون در رؤیایی شیرین
و زمانی طولانی
زیر سایه مژگان تان بیارامد!

 

ترجمه: سوفیا مسافر 

                   شارل بودلر 
نظرات 2 + ارسال نظر
نازلی سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:24 ب.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

این شاعر چه شعرهای قشنگی داره ولی من متاسفانه نمیشناختمش. مرسی که چنین وبلاگی درست کردید.

ق سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:28 ب.ظ http://www.bose-talaeeeee.blogsky.com/

وبلاگت واقعا زیباست
اگه وقت کردی به وبلاگ منم سر بزن
فقط نظر یادت نره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد